باکارآفرینان / گره‌هایی که بر پود جان می‌خورد

حمایت دانشگاه علمی‌کاربردی لرستان از تولید محلی

۰۹ تیر ۱۳۹۷ | ۰۸:۳۵ کد : ۳۹۰۹۹ اخبار
تعداد بازدید:۵۶۴۳
صحبت از نقش جان است بر تار و پود چله‌های هزار رج، که در هر رج‌شان زخم‌هایی نهفته است از درد زندگی. خیلی‌ها تلاش کرده‌اند نام قالی ایرانی از تبریز و کاشان و کرمان و یزد گرفته تا دورترین روستاهای کشور بر سر زبان‌ها ماندگار باشد. و اگر در روزگار ماشینی این‌روزها ببینیم هستند کسانی که این هنر آبا و اجدادی را پاس داشته و در کنار این پاس‌داشت، روزی‌رسان خود شده‌اند، شاید برخی از صندلی و میز ریاست‌شان جدا شده و کلاه از سر بردارند و تحسین‌شان کنند. صحبت از دو بانوی کارآفرینی است که در کارگاه کوچک قالیبافی خود برای زنان خانه‌دار شغل ایجاد کرده و به‌رغم تحصیلات آکادمیک، دست از تار و پود فرش بر نداشته‌اند
حمایت دانشگاه علمی‌کاربردی لرستان از تولید محلی

یک روز بهاری که شدت باران لحظه به لحظه بیش‌تر می‌شد،  تا جای خیابان‌های شهر که تشنه‌ی دو فصل کم‌بارشی بودند، دلی از عزا درآورده و آب‌های زیادی را قی می‌کردند.

ترافیک سنگین، باد و باران، خرابی بعضی مسیرها؛ همه و همه می‌توانست بهانه‌ای باشد برای نرفتن. با این وجود از راه‌های فرعی و اصلی توانستم از یک کوچه‌ی باریک و دراز به محل قرار برسم. کوچه‌های دراز و پرشیب منطقه بیمارستان عشایر خرم‌آباد را که پشت سر بگذاری، سرپایینی تند کوچه‌ی متصل به ساحلی را هم که با موفقیت طی کنی به کارگاهی کوچک می‌رسی، پوشیده با پرده‌ای سفید تا مبادا نگاه نامحرمی آرامش ظهرگاهی زنان قالیباف را به‌هم بزند.

نقش‌هایی که ماندگار می‌شوند

همان لحظه‌ی اول جذب تابلوی کارگاه شدم. یک حرکت نو و به‌نوعی ساختارشکن. به‌جای بنر و فلکس و هزار طرح امروزی، یک گلیم محلی که نام «کرکیت» بر آن نقش بسته بود نظرم را جلب کرد.

تا رسیدن همکارم به گلیم‌فرش و تابلوی ورودی خیره ماندم و محو در تار و پود این هنر اصیل آبا و اجدادی شدم. در یک لحظه همه‌چیز فراموش شد. انگار ریسیت شده بودم. نقش و طرحش مرا به کوچه‌های کودکی برد. به بوی کهنگی و سادگی قدیم.

صدای غرش آسمان تکانم داد و بارش باران شدیدتر از قبل شده بود. به ماشین پناه بردم. در رویای فرش فرو رفتم. این‌که وقت ورود به کارگاه چه بپرسم و چه بگویم؟ افکارم را در خود غرق می کرد.

صدای ضربه‌های مکرر به شیشه‌ی ماشین را با صدای شُرشُر باران پیوند که می‌زدم، سمفونی غمگینی داشت. ضربه محکم‌تر شد و صدای فریاد همکارم بلند شد که کجایی...؟ هنوز هم منگ و گیج آن سمفونی‌ام...!

شامه‌ی ضعیف هم می‌توانست با آن بو، به دهه‌ی‌های قبل برود. به‌جایی که به‌راحتی از دستش داده بودیم و هوای پاکش را امروز آرزو می‌کنیم. وارد کارگاه که شدیم، پُر بود از دار و تار و پود و نخ و رنگ و گل و فرش و گلیم و صنایع دستی که هرکدام‌شان سخنی از درد و ملال بافنده داشت و بعضی هم با لبخندی منتظر رسیدن دو مهمان غریبه بودند که با چشم خریدار تملقشان را بگویند.

نشیمن کارگاه قالی‌بافی «کریکت» (شانه‌ی قالی‌بافی) را که یک قدم بلند برداری و از یک دالان کم‌عرض که عبور کنی می‌رسی به دارهای قالی و گلیم که کیپ تا کیپِ هم نشسته‌اند تا گره‌ای بنشانند بر دار قالی زندگی. روی دیوار پر است از تابلو فرش‌های کوچک و بزرگ از گل‌های سنتی تا آیه «وان یکاد» و تصویر بی‌نظیری از یک گلیم کهنه که میان گره‌های تابلو فرش جا گرفته است.

دو بانوی کارآفرین با دغدغه‌های فراوان!

«فاطمه سپهوند» و «صبا سالم دهقان» دو دوستی که باهم شروع کرده و چنین کارگاهی را بنا گذاشته‌اند. آن‌ها برایت از زندگی‌ای می‌گویند که باید آبرومند بگذرد، حتا با وجود مخالفت خانواده‌هایشان.

فاطمه که در نگاه اول نشان می‌دهد حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، ما را مخاطب می‌گیرد: «شش سال پیش من در رشته‌ی مدیریت صنعتی و صبا هم در رشته‌ی مدیریت دولتی در مقطع کارشناسی از دانشگاه ملی فارغ‌التحصیل شدیم. دو سال تمام همه‌ی استخدامی های موجود را شرکت کرده و هر روز بیش‌تر از روز قبل سرخورده و پشیمان و بدون کار می‌گذشت».

صبا هم که مشغول بازی با دخترش است، لب به گلایه وا می‌کند: «کارشناسی ارشد هم قبول شدیم و چون امیدی به بازار کار دولتی نداشتیم ادامه ندادیم. بدون هیچ شناختی و فقط از روی کنجکاوی و از طریق یکی از اقوام به دوره‌ی آموزش قالی‌بافی رفتیم. علاقه‌مندی ما به این رشته مثل علاقه‌ی مادر به فرزند شد و فرش جزئی از وجود ما شده و هیچ‌وقت جدا نشد».

فاطمه که به حرف‌های صبا گوش می‌داد، ادامه می‌دهد: «دوره‌ی آموزشی که تمام شد با گرفتن مدرک قالی‌بافی فکر و ذهنمان درگیر برپایی یک کارگاه قالی‌بافی شده بود. اما سد بزرگی وجود داشت که مخالف سرسخت این کار بود. خانواده‌هایمان به‌شدت مخالفت خودشان را اعلام کردند، ولی ما مصر به شروع کار بودیم.

با فروش برخی اقلام شخصی و گرفتن قرض از دوستان در سال 93 کارگاه را راه‌اندازی کردیم و در همان حین دوره‌ی مربی‌گری قالی‌بافی را نیز گذراندیم و کارگاه شروع به جذب کارآموز و بافنده کرد».

هر دو با دلی پُر از اتحادیه ادامه می‌دهند: «متاسفانه کار به آن راحتی که فکر می‌کردیم پیش نمی‌رفت. بعد از اخذ مجوز از اتحادیه متوجه شدیم که ورود به عرصه‌ی فرش و بافندگی به همین سادگی نیست و هفت‌خوان رستم را باید عبور کرد. از طریق اتحادیه فرش استان نه‌تنها کمکی نشد بلکه سنگ‌اندازی‌های بسیاری هم صورت گرفت. با این‌که پروانه کسب داشتیم اما کوچک‌ترین حمایتی از ما نشدف تا جایی که حتا ما را در نمایشگاه‌های فرش خودشان هم راه نمی‌دادند که مبادا روزی جایگاهی برای خود درست کنیم».

نقش مهم دانشگاه علمی‌کاربردی به‌عنوان دانشگاه مهارت‌آفرین

فاطمه که به‌شدت از برخی بی‌مهری‌ها ناراحت است، ادامه می‌دهد: «گویا خدا هم نمی‌خواست که ما سرخورده باشیم و به هر شکلی بود راهی را جلوی پای‌مان می‌گذاشت. از طریق تبلیغات سطح شهر و رسانه‌ها با دانشگاه جامع علمی‌کاربردی آشنا شدیم.  تدریس رشته‌ی قالی‌بافی برای اولین بار در دانشگاه کافی بود که رغبت ما برای تحصیل در این رشته را دوچندان کند. مهرماه 95 برای آشنایی با علم قالی‌بافی و کسب مدرک دانشگاهی معتبر و مرتبط با کارمان مشغول به تحصیل شدیم.

دانشگاه علمی‌کاربردی محیطی مملو از انرژی و کار بود. این دانشگاه در مطرح کردن کارها و آثار بافندگان کارگاه بسیار موثر بود. از طریق دانشگاه و شرکت در چندین نمایشگاه از جمله نمایشگاه بین‌المللی تهران و نمایشگاه‌های مختلف استانی و شهرستانی و هم‌چنین غرفه‌های نوروزی توانستیم به ارائه‌ی اثر پرداخته و راه را برای ورود به بازار باز کنیم».

«صبا» که چشم به دهان فاطمه دوخته و با سر حرف‌های دوستش را تایید می‌کند، می‌گوید: «در محیط دانشگاه کاستی‌هایی هم وجود دارد. از جمله کمبود فضا و امکانات محدود، ولی با این همه بازهم کورسوی امید ما را برای ادامه‌ی حیات قالی‌بافی روشن نگه داشت».

او می‌گوید: «بعد از ماه‌ها و سال‌ها تلاش و جسارت، بالاخره روزی که منتظرش بودیم فرا رسید. از طریق روابط عمومی دانشگاه علمی کاربردی و موافقت رئیس دانشگاه برای تجلیل از چهره‌های دعوت شده به یکی از مراسماتشان قرار شد که از کارهای کارگاه ما استفاده شود. سفارشات گرفته و کارها به سرعت و تلاش شبانه‌روزی تحویل داده شد».

فاطمه به دومین سفارش اشاره می‌کند: «درخواست دوم را هم دانشگاه علمی کاربردی داد. در جریان سفر دکتر امید، رییس دانشگاه جامع علمی کاربردی کشور به استان لرستان نمایشگاهی از آثار ما در محل دانشگاه برپا شد و مورد بازدید و استقبال مهمانان قرار گرفت و همین امر آغازگر راهی بود که سال‌ها انتظارش را می‌کشیدیم».

فاطمه از هنرجوها می‌گوید که تا کنون حدود 200 هنرجو در کارگاهشان آموزش دیده و هرکدام به‌نحوی جذب بازار کار شده‌اند.

او می‌گوید: «بعضاً از همین نیروهای آموزش دیده برای سفارشات استفاده می‌کنیم که 20 نفر از همین افراد به‌صورت مستقیم و 80 نفر هم به‌صورت غیرمستقیم مشغول به‌ کار سفارش دانشگاه علمی‌کاربردی شده‌اند.».

این بانوی کارآفرین ادامه می‌دهد: « دانشگاه علمی کاربردی با سفارش یکصد تابلو فرش دستباف، باعث دلگرمی و ایجاد اشتغال شده است».

دانشگاه علمی‌کاربردی؛ الگویی برای حمایت از کارآفرینان و رونق تولیدات محلی

آن‌ها از بزرگ‌ترین دغدغه‌شان یعنی «بیمه» هم سخن گفتند: « اگر بیمه و وضعیت درآمدی بافندگان بهتر شود، بدون شک می‌تواند در مبحث اشتغال‌زایی بسیار مثمرثمرتر از هزاران صنعت و کارخانه و آزمون استخدام دولتی باشد. چراکه سطح توقع قالی‌بافان بسیار پایین بوده و همین کار را با عشق و علاقه انجام می‌دهند».

فاطمه می‌گوید: «همین کاری را که دانشگاه علمی کاربردی استان شروع کرده و با خرید محصولات داخلی و استفاده در مراسمات خود باعث معرفی ظرفیت و دستاوردهای استان می‌شود را سایر سازمان‌ها و نهادها هم می‌توانند انجام دهند. آن‌ها می‌توانند در مراسمات خود برای تجلیل و یا اهدا جوایز به‌جای استفاده از کارت‌های هدیه بانکی و یا اهداء محصولات خارج از استان از محصولات داخل استان استفاده کنند که هم موجب رونق مشاغل کوچک شده و هم معرفی ظرفیت های استان را به‌دنبال خواهد داشت».

این دو بانوی کارآفرین گلایه‌ی دیگر خود را این‌گونه مطرح می‌کنند: «برای جذب سفارش کار با همین رویه به برخی بانک‌ها مراجعه کردیم و متاسفانه جواب اکثرشان یک چیز بود، «ما به استان‌های دیگر سفارش کار داده‌ایم» و این یعنی نابودی صنایع دستی استان و محصولات بومی و عدم حمایت دولت از بخش خصوصی. کاری که می‌توانست موجب دلخوشی چندین هم‌استانی شود به‌راحتی در اختیار استان‌های دیگر که دغدغه‌ی اشتغال ندارند قرار می‌گیرد».

این دو بانوی قالی‌باف، حرفشان یکی است: «از مسئولین درخواست داریم برای از بین نرفتن این‌گونه مشاغل و رونق کارآفرینی در استان، بخشی از بودجه‌های قانونی خود را که برای این‌گونه کارها در نظر گرفته‌اند به خرید محصولات کارگاهی بومی اختصاص دهند. چراکه خریدهای پایدار آن‌ها می‌تواند بخش وسیعی از جامعه‌ی کارآفرینان کوچک را از منجلاب بیکاری نجات دهد».

فاطمه و صبا به آینده‌ی شغل‌شان بسیار امیدوارند، این را می شود از حرف‌های آن‌ها فهمید: «دوست نداریم که آینده‌مان به همین کارگاه کوچک ختم شود، چراکه با کمی حمایت مسئولان و همت و تلاش و ایستادگی بچه‌های کارگاه می‌توانیم راهی نو را در عرصه‌ی اشتغال استان باز کنیم».

کودکانی که آینده را می‌بافند

صحبت‌هایمان که تمام شد دختر خردسال صبا راهی به‌جز بیش‌تر ماندن برایمان نگذاشته بود. دارِ قالی کوچک او و دستان نوازشگرش بر روی این تار و پودهای ظریف، خودش دنیایی از کلمه را در ذهنم جاری می‌کرد. شاید «نشمیل» کوچک و زیبا در عالم کودکانه‌ی خود روزی را تصور می‌کند که هم‌چون مادرش، ثابت‌قدم گام در عرصه‌ی فرش بگذارد.

کارگاه کوچک قالی‌بافی «کرکیت»؛ با تمام دردهایی که کشیده اما ثبت‌کننده‌ی لحظات شاد و زیبایی برای صاحبانش بوده است. این‌جا که باشی دوست داری دوربین و کاغذ و خودکارِ روشنفکری‌ات را کنار بگذاری و همراه با «صبا و فاطمه» تار و پودهای نیمه‌تمام قالی را بالا ببری. گاهی لازم است که روحِ خسته و فرسوده‌ات، این لحظات بزرگ تلاش را درک کند. گاهی باید زندگی را از پشت دریچه‌ی نگاه زنانی دید که پشت دارهای قالی شانه می‌زنند و شعر می‌خوانند.

شاید از زمان بافته شدن «پازیریک»، این قدیمی‌ترین فرش دنیا که از اجداد هخامنشی‌مان به‌جای مانده و در کوه‌های سیبری در سال ۱۹۴۹ کشف شد، اگر تمام فرش‌های بافته شده‌ی بشر را یک‌جا ببینم، هیچ‌کدام به اندازه‌ی دارِ کوچکی که دختر کوچولوی صبا با آن انگشتان ریزش می‌بافت مرا این‌گونه منقلب و دردمند نکند که ببینیم کودکی این‌چنین به شغل مادرش عشق بورزد و آن‌را توشه‌ای برای آینده‌ی مبهم هم‌نسلان خود بداند.

بوی چای تازه می‌آید. بخاری کوچک گوشه‌ی کارگاه ما را مهمان یک استکان چای قندپهلو می‌کند تا خستگی در کنیم، ولی کدام خستگی. من که روحم تازه شده بود از بوی گل‌های هزاررنگ قالی. در این‌جا برای من تنها چیزی که معنا ندارد خستگی است. این همه رنگ و نقش و نگار مرا از دنیای دود و خاک و ترافیک دور کرده بود. به خود که آمدم ساعت از 4 عصر هم گذشته بود.

عصر است، آسمان همان‌طور بی‌رحم می‌بارد. کوچه‌های پر شیب خیابان اما هنوز شلوغ و پر رفت و آمد است. سه ساعت حضور در یک کارگاه مرا به 20 سال قبل برد. به جایی‌که در سال 1376 هنوز شور و شوق جوانی نگذاشته بود که طعم تلخ روزهای میان‌سالی را تجربه کنم. روزهایی که هنوز سیاست و تنش و گفتمان‌های هفت‌رنگ برای من چیزی جز یک شوخی مسخره نبود. اما باید تمام می‌شدند این ساعت‌های بازگشت به عقب، چراکه امروز باید این گزارش را برای چاپ تمام می‌کردم.

از کارگاه که بیرون زدیم چند عکس از همان تابلوی گلیمی بالای درب کارگاه گرفتیم. چقدر خوب بود این کارگاه که خاطراتی هرچند قدیمی را زنده می‌کرد.

 

گزارش: امین امرایی؛ دانش‌آموخته دانشگاه علمی کاربردی لرستان

منبع: نشریه "مهارت آفرین" دانشگاه علمی کاربردی استان لرستان


نظر شما :